در حافظهی ملتها، لحظاتی هست که هرگز کهنه نمیشود. لحظاتی که فراتر از یک رویداد، به یک تجربهی جمعی، یک ضمیر ناخودآگاه ملی، یک زخم ماندگار بدل میشود.
چهاردهم خرداد، برای ملت ایران، از همان لحظات است. شبی که سکوت، بلندترین فریاد زمان شد.
شبی که آسمان سیاهتر از همیشه، بر دلی خاکستری سایه انداخت و مردم، مات و مبهوت، با چشمانی گریان به خبر تلخی گوش دادند که باورش سخت بود: امام خمینی، معمار انقلاب، پدر امت، روح خدا، از میان ما رفت.
اما مگر ممکن است روحی که از جنس ایمان و ایستادگی است، خاموش شود؟
او رفته بود، اما نرفته بود.
امام، مردی از تبار یقین بود. در روزگاری که واژهها بیمعنا و آرمانها رنگباخته شده بودند، او آمد و با اتکا بر ایمان، ملتی را از لابهلای خاکسترهای سرخوردگی بیرون کشید. انقلاب او، نه تنها یک خیزش سیاسی، که یک تحول معرفتی و هویتی بود؛ بازگرداندن انسان به خویش، مسلمان به عزت، و وطن به وقار.
در روزگاری که «نه» گفتن به سلطه، بهایی سنگین داشت، او با قامتی استوار، با لهجهی نجف و قلبی مالامال از عشق به مردم، بنای ظلم را به چالش کشید… و چه باشکوه بود آنگاه که مردم، ندای او را شنیدند، برخاستند، و معجزهای به نام انقلاب اسلامی را رقم زدند.
و سپس، سالها گذشت…
از تبعید تا پیروزی، از ترور تا تثبیت، از جنگ تا بازسازی، او ماند با قامت خمیده، اما عزمی بلند. با چهرهای آرام، اما دلی توفنده.
و در تمام این سالها، مردمی که او را پدر میخواندند، سایهاش را پناه میدانستند.
چهارده خرداد، اما، روز وداع بود… وداعی تلخ، سنگین، و بیمانند. وداعی که چشمان میلیونها ایرانی را خیس کرد و کوچهپسکوچههای تاریخ را با اشک و اندوه درآمیخت.
مگر میشود صحنهی آن بدرقهی میلیونی را فراموش کرد؟ مگر میشود تابوتی را فراموش کرد که نه بر دوش چند تن، که بر دوش یک ملت بود؟ مگر میشود بغض آن کودک، شیون آن پیرزن، و سکوت آن سرباز را از یاد برد؟
امروز، سالها از آن وداع گذشته، اما راه امام، هنوز زنده است.
فکر او، فقه او، فریاد او علیه ظلم و بیعدالتی، در تار و پود این ملت جاری است.
و هر گاه که این مردم به دو راهیهای سخت میرسند، نگاهشان ناخودآگاه به قامت آن پیر جماران برمیگردد؛ مردی که ساده زیست، ساده گفت، اما بزرگ ماند.
ای امام، ای خمینی بزرگ،
ما هر سال در این ایام، نه فقط داغ نبودنت را، که حضور همیشگیات را مرور میکنیم.
در قابهای خاکگرفتهی عکسها، در صفحات کتب تاریخ، در دل نسلهایی که تو را ندیدهاند اما نامت را از پدرانشان به ارث بردهاند.
و در دل ما، هنوز زندهای… نه در گذشته، که در اکنون… نه در خاطره، که در تصمیم… نه در مرثیه، که در راهی که ادامه دارد.
روحش شاد، یادش جاوید، نامش ماندگار.
محمد کریمی