روایتی از طاهره طاهرخانی، بانوی نیکوکار نایینی و ادامه راه روشن او به دست فرزندش، مهدی بنویدی.
وقتی یک زن، مهربانی را در جان خانواده و جامعه میپاشد، اثرش فراتر از زمان میماند و زنده یاد “طاهره طاهرخانی” از آن زنان بود؛ زنی که رد پای خیرخواهیاش در نایین حک شد و امروز، فرزندش با بنای کلینیکی به یاد او، ادامه دهنده همان چراغ روشنی است که مادر افروخته بود.
در جهان پرهیاهوی امروز، گاه آرامترین انسانها ، عمیقترین رد را در دلها باقی میگذارند.
“طاهره طاهرخانی” از آن زنهایی بود که شاید کمتر از او شنیدیم، اما بسیار از او آموختیم.
زنی بیحاشیه، بیادعا، اما ریشهدار در انسانیت؛ مثل درختی که در سکوت میروید، سایه میدهد، پناه میشود، و هیچگاه بر خود نمیبالد.
او از آن مادرهایی بود که زندگی را با لبخند و خدمت معنا میکرد و باور داشت مهر اگر بخشیده شود، هزار برابر برمیگردد. دلش به وسعت کویر، و همتش بلند بود.
نایین، آن شهر کویری، خوب میداند که “طاهره خانم” فقط مادر یک خانواده نبود؛ مادری بود برای خیلیها که هرگز حتی نامشان را نمیدانست. از یاری بیماران گرفته تا کمک بیچشمداشت به نیازمندان، رد قدمهایش در کوچه پسکوچههای زندگی مردم شهر، هنوز هم پیدا است.
و حالا، پس از رفتنش، یاد او تنها در قاب عکس یا خاطرهای دور باز نمیماند.
او دوباره زاده شده؛ اینبار در قالب کلینیکی که پسرش، “مهدی بنویدی” با دستان خود و به نام “مادر” بنا کرده است. کلینیکی که شاید در ظاهر ساختمانی درمانی باشد، اما در دلش، اتاق به اتاق نفسهای مادرانهای جریان دارد؛ شبیه همان لحظاتی که مادری، بیچشمداشت درد دیگری را درمان میکرد.
“حاج مهدی بنویدی”، خود فرزند مرام است. اهل زورخانه، پرورشیافتهی مکتب پهلوانی. در دنیایی که ورزش گاه به نمایش بدل شده، او هنوز دل به سنتها بسته؛ به آیینی که پهلوانی را نه در بازو، که در بخشش و اخلاق میجوید.
او آموخته که «پهلوان» کسی است که خم میشود تا دیگری را بلند کند، که «زور» یعنی زورِ دل، زورِ مهربانی. پس ساختن این کلینیک، برایش فقط یک کار خیر نبود؛ یک پیمان بود. پیمان با مادری که روزگاری دستش را گرفت و حالا باید نامش را زنده نگه داشت.
در هر دیوار این کلینیک، نه فقط سیمان و آجر، که آغوشی از یاد و احترام نهفته است. گویی هر بیمار که پا به درونش میگذارد، به خانهی یک مادر قدم گذاشته؛ مادری که هنوز هم از دور، چشم بر سلامت فرزندان این خاک دارد.
در روزگاری که نامها فراموش میشوند و ارزشها گم، داستان “طاهره طاهرخانی” و فرزندش مهدی، یک چراغ است؛ چراغی از نسل مادرانی که بیصدا جنگیدند، بینام بخشیدند، و حالا حتی پس از رفتن، از دل خاک، به آسمان دستمان را میگیرند.
محمد کریمی