اینجا کربلا است و تاریخ اربعینی دیگر را به نظاره نشسته است .
این دشت اکنون آرام است ، اما نگاه نا آرام تو هنوز در غبار عاشورا جا مانده است .
بند بند انگشتان پاهایت این خاک را می شناسد ، آنگاه که شمر خنجر بر گلوی برادرت می فشرد ، و تو نیز از سر درد پای بر دل این خاک می فشردی .
چشم هایت کفاف دلتنگی نمی دهد و خاک بخون نشسته کربلا از اشک تو خاکستر میشود .نی ٫ نوای دلتنگی می نوازد و تو آیه صبر تلاوت می کنی ، صدای گریه زنان و کودکانی که چهل وادی اسارت را به تو اقتدا کرده اند تو را به طواف هفتاد و دو پروانه می کشاند ، و ندای اللهم لبیک تو ، دل عرش را می لرزاند .
چهل وادی عشق یک به یک از مقابل دیده گانت دو باره می گذرد . کاش فرات برای همیشه تاریخ از جریان باز
می ایستاد ، تا صدای نجوای آب ، دلت را شرحه شرحه نسازد .
تصویر روز عاشورا در نگاهت جان می گیرد ، آنگاه که فریاد موذن برخاسته بود و تو حسین (ع) را در نماز دیده
بودی که مجنون عشق ازلی شده بود و تو نیز لیلای بی قرار .
زینب جان :
برخیز و مابقی اشکهایت را بگذار در حرم جدت رسول الله (ص) که تو را در آغوش خدا بنشاند و تسلایت دهد.
نفرین بر انانکه در این وادی عشق ، جرعه ای خود را مهمان نکردند . بلکه آن را در پس دیواری از غرور و آرزو
جاگذاشتند و نیز امروز !
زینب جان نسبت ما را با عظمت تو چه قیاس ؟
اربعین حسینی بر شما تسلیت باد .