حماسه های پهلوانی ایران : گلچینی از شاهنامه حکیم فردوسی

تقسیم قدرت
فریدون به کهنسالی رسیده بود، آفتاب در نگاهش می‌شکست، شمشیر را به سختی در دستانش نگه می‌داشت و از جست و خیز و حرکت ناکام مانده بود.
فرمانروای کهنسال، در درون خویش، دلتنگ و ملول بود، اما در پیش روی فرزندان، دل به اندوه نمی‌سپرد و هنگامی که پسران خویش را از خرد و دلیری بارور می‌دید، شادمانه برایشان آفرین می‌خواند و می‌اندیشید که برای فرمانروایی در سراسر گیتی، آماده‌اند. پس جهان را به سه بخش کرد تا هر یک از ایشان بر بخشی پادشاهی کنند.
فرمانروایی روم و خاور زمین را به فرزند کوچکتر خویش «سلم» سپرد، حکومت توران و چین را به «تور» که میانه بود وانهاد و پادشاهی ایران زمین و دشت سواران را به ایرج واگذاشت تا در کنار وی از اندوه کهنسالی بکاهد.
شاه جهان، دوری از این سه فرزند گرانمایه را تاب نمی‌آورد. فریدون سالها پیش و بارها و بارها در جام جهان‌بینان و پیشگویان، طالع فرزندان خویش را بارها دیده بود، و هر بار، اختر بخت را، در آسمان هستی «سلم» تابنده می‌یافت و آسمان سرنوشت «تور» را پرستاره می‌دید اما دریغ که ایرج در فراخنای آسمان هستی‌اش تک ستاره‌ای نیز نداشت. گرچه خود، تابنده‌تر از هر ستاره‌ای می‌درخشید و فریدون هر بار با جانی پر درد اشک به دیده می‌آورد و می‌اندیشید:
«دریغ و درد که روزگار هماره با مهربانان سر نامهربانی خواهد داشت.» سالها از پی هم می‌گذشت، ایرج که بر نیکوترین مردمان و پربارترین سرزمین جهان فرمان می‌راند، هماره نیکوترین روش را برای فرمانروایی بر می‌گزید. دل به تاج و تخت نبسته بود و جان به فریب زر و زور، تباه نمی‌کرد. به مهر و دوستی پایبند بود و از ستیز و دشمنی بیزاری می‌جست.

کینه سلم و تور نسبت به برادر
سلم و تور که از دیرباز به گرانمایگی و شکوه خاموش ایرج رشک می‌بردند، اینک که فریدون را پیر و فرتوت و سپاهیان خویش را دلیر و جنگاور می‌یافتند، پندار تاختن به سرزمین ایران و به زیر کشیدن ایرج از تخت پادشاهی را در سر می‌پروراندند. سلم که به کینه‌ورزی از تور برتری می‌جست، به قصد مشورت با برادر، رو به سرزمین توران و چین نهاد و تور که از ورود برادر آگاهی یافته بود، در بیرون شهر به پیشواز وی آمد. مراسم درود به جای آورد و برادر را در آغوش کشید و بسیار گرامی داشت. پس آنگاه در خلوت خویش به گفت و شنود نشستند.
روزها بر این منوال گذشت، دو برادر کینه‌جو در عزم خویش راست پیمان شدند و در چهارمین روز، پیکی از میان موبدان برگزیده و قصد خویش را با او در میان نهادند. درشت گفتار و خشمناک با یکدیگر سخن می‌گفتند و سلم شروع به سخن کرد: «فریدون را از ما درود فرست و گفتار ما بر او راست گردان. با او بگو که نامهربانی دیدگان، اینک به نیاز مهربانی بر تو فرود خواهند آمد.»
«تور» کلام برادر را پی گرفت:
«با او بگو، بدکردگان را تدبیر، بد کردن است.» تور گفت: «تا جوران گردن فراز دور از کلاه و تاج و کودکان شکوه ساز بر تخت شاهی؛ سزاینده و تدبیر خردمندان نیست.» سلم گفت: «با او بگو، تاج از سر ایرج بردار و پادشاهی دور دست را بدو بسپار که پادشاهی سرزمینی چون ایران بر ما سزاوارتر است.»
تور گفت: «به تدبیر چنین کن یا به شمشیر چنان خواهیم کرد.» دو برادر بر پا ایستادند و پیک تیز تک به تندی از جا جهیده فرمانبردارانه سر به زیر آورد و شتابان از کاخ بیرون رفت تا پیام برادران را به گوش فریدون برساند.

اختلاف نظر پدر و پسر
فریدون از شنیدن پیام فرزندان خویش، بسی دلتنگ و خشمگین گردید. بی‌گمان تندباد حادثه از دشت‌های پرابهام تقدیر وزیدن آغاز کرده بود و فریدون با دلی آکنده از درد، بر این سرنوشت اندوهبار گردن نهاده بود، با این همه، دل از آخرین امید نمی‌برید و می‌پنداشت: «جوانه‌های راستی و پاکدلی بر شاخسار هستی هر انسان در واپسین لحظات زندگی نیز می‌تواند دمیدن آغاز کند.» سلم و تور با سپاهی عظیم در پشت دروازه‌های ایران خیمه برافراشتند. فریدون که از کینه‌جویی و خشم بی‌مهابای ایشان آگاهی داشت، تصمیم برادران را برای ایرج باز گفت و از او خواست تا پیش از آنکه در آتش کینه‌ورزی و حسد ایشان گرفتار آید بر آنان پیشی گرفته و با سپاهیان خویش برایشان بتازد. ایرج که در خردمندی و راست کرداری یگانه بود در پیش پدر سر فرود آورد و به کلامی مهرآمیز گفت:
«ای پدر گرانمایه، از جنگ و دشمنی با برادران، گشایشی نخواهم یافت. رخصتی ده تا از در دوستی و مهربانی وارد شوم بی‌گمان زنگار بد دلی و کینه‌ورزی را از جانشان پاک خواهم کرد.
فریدون با اندوه بسیار او را نگاه کرد. خرد و نیک دلی این فرزند شیرین، شوری در جانش بر می‌‌انگیخت و از تلخ فرجامی او، دلش به درد می‌نشست. با نگاهی آرزومند در سیمای دلپذیر او به جستجو برخاسته بود و با خود می‌اندیشید: «آه ای فرزند دلبندم، بیم آن دارم که این پاکدلی و خردمندی، مایه هلاک تو باشد. تو در دام مهربانی و خرد خویش گرفتار خواهی آمد، زیرا که بدنهادان بداندیش به مهربانیت رشک خواهند برد و از فرزانگی‌ تو بیمناک خواهند بود؛ آه چه غم‌انگیز است روزگاری که در آن، مهرورزان از مهرورزی هلاک می‌شوند و ماهیان از آب.»

ایرج به استقبال می‌رود
ایرج که به دیدار برادران شتاب داشت، بی‌درنگ بر اسب نشست و آهنگ رفتن کرد. سلم و تور که از آمدن برادر آگاه شده بودند، با روی خوش به پیشواز او آمدند اما دلهایشان آکنده از نفرت و کینه بود. ایرج در پیش برادران خود کرنش کرد و ایشان را در آغوش کشید. سپاهیان سلم و تور که در سیمای شاه جوان، نشانه‌های پاکی و راستی و در کردار وی آثار خردمندی و مهربانی را می‌یافتند، در جان خویش، مهری عمیق نسبت به او احساس کرده و بر او دل بستند. سلم و تور که از پندار گرویدن سپاهیان خویش به ایرج، سخت برآشفته و بیمناک بودند، به تدبیر نشسته و در پنهان برای از میان برداشتن وی هم داستان شدند.
سلم گفت: او به نیرنگ و فریب خود را به تاج و تخت بی‌علاقه می‌نمایاند تا در قلب مردان و سپاهیان ما جایگاهی بیابد و آن گاه بر جان و مال ما چیره گردد.»
سلم گفت: «نیرنگ او را با نیرنگ پاسخ خواهیم گفت.»
تور گفت: «که با فریبکاران، راستی نشاید.»
و سلم گفت: «و هلاک ماران در آستین را، درنگ نباید.»

ایرج، زیر شمشیر برادران
برادران پر از کینه و بددلی به خوابگاه ایرج وارد شدند. سلم به خروش فریاد برآورد: «از خواب برخیز و برای رفتن آماده باش، سفری دراز در پیش داری ای برادر گرامی، دوزخیان به خوش آمد گویی‌ات، چشم در راهند.»
و تور به کنایه گفت: «آری، عنان خواب رها کن ای برادر که خوابی گران در پیش داری!»
ایرج سرآسیمه از خواب پرید. چهره در هم برد تا از نوازش رخوت رهایی یابد.

شرکت سیمان بنوید
قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین دیدگاه‌ها

ورزشی

<script src="https://trustseal.e-rasaneh.ir/trustseal.js"></script> <script>eRasaneh_Trustseal(86051, false);</script>