میخواهم تا آنجا که دوست دارم پر بگیرم ، اما تا بارگاه دوست راهی طولانی است. چشم از پنجره برنمیدارم. دشت از پی دشت ، کوه از پی کوه ، دسته دسته گل سرخ ، یک عالم سبز و یک دریا اشتیاق که دستی از غیب به جانم ریخته است ، همیشه همینطور است. خودم را که به مولا میسپارم ، دیگر این من نیستم که میروم ، برای لحظهای خواب مرا میرباید…
دست در دست نور و آرمیدن در کنار ضریح ! چه دل انگیزند این خوابهای خوب ! بر میخیزم ، پیرامونم غوغایی به پا شده . صدای دلهاست . همه میگویند : یا ضامن آهو ! رسیدهایم انگار این گنبد زیبا ، قلب ایران است.
چه دورنمایی دارد ! “السلام علیک یا علی بن موسی الرضا ” . “السلام علیک یا …” بغضی غریب و بعد هم های و هوی پریشان دل . تا غروب راهی نیست . دل و نقاره و اشک به هم میآمیزند و من پر از ضریح میشوم و سرشار از رازهای طلایی ! چه بویی از کنارم گذشت ، بوی آسمان بود. یک بوی خیس ، یک بوی معنوی سبز . گویا فطرتم بود که معطر شد از عشق !
ضریح اینک به ملکوت میماند ، و من میخواهم تا رضایت رضا اوج بگیرم . نیشابور از خاطرم میگذرد ، لحظهای که امام سر از کجاوه بیرون آوردند و فریاد شادی و اشک شوق ، زمین و زمان را به هم پیچیده است. لحظهای که سینه چاکان حضرتش از فرط عشق به خاک غلطیدند. لحظهای که بیش از بیست هزار تن تقریرات امام را مینویسند . “لا اله الا الله ” دژ استوار من است و من یکی از شرطهای آن هستم . به راستی اگر “ولایت” نباشد کلمه مقدس ” توحید “چگونه استوار یابد!؟
شب از نیمه گذشته است ، همه جا سرشار از اشک و گلاب است و من خود را با همه شور به کجاوه سبز ولایت میرسانم . یا ضامن آهو ! دلهای بی پناه مان را که چون آبگینههای شکسته در پهنای گیتی سرگردانند ، در پای ضریح مقدست آشیان ده که محتاج پر کشیدن به آبی لایتناهی فطرت خدایی مان هستیم .