در تقویم زمان، روزهایی هست که نه تنها تاریخ، که آسمان هم درنگ میکند. روزهایی که زمینیان را به آستان آسمان میخواند. و عید قربان، از آن روزهای بلند است ، روزی که زمین، صدای «لبیک» بندگان را با خود به عرش میبرد.
روزی که تکرار نمیشود، بلکه هر سال از نو متولد میشود؛ در دل و جان آنان که بندگی را نه در ظاهر، که در ژرفای وجود معنا کردهاند.
عید قربان، فقط یادآور ذبح گوسفندی در بیابانی دور نیست. قربان، یادآور ذبح نفس است.
آزمون بزرگ حضرت ابراهیم، نه فقط برای او، که برای تمام بشر، درسی همیشگی است:
آیا میتوان محبوبترین چیزها را بر سر راه محبوب مطلق، قربانی کرد؟ آیا میتوان دل بست و دل کند؟ آیا میتوان، میان خواستن دل و فرمان خدا، دومی را انتخاب کرد؟
اینجا، عید قربان بهراستی عیدِ عبور از خویش است. عیدِ بریدن از من، پیوستن به او. عیدِ رهایی از بند تعلقات، و پرواز به بلندای یقین.
ابراهیم، آن پیامبرِ بیتعلّق، نشان داد که ایمان، فقط ذکر و نماز نیست؛
ایمان، آن لحظهایست که چاقو بر گلوی خواستههایت میگذاری و باز هم میگویی: “ربِّ هَب لی مِنَ الصّالِحین…”
ایمان، یعنی فرزند را ـ نه از سر نفرت، که از سر عشق ـ به درگاه معبود بسپاری، و چشم بر حکمت او بدوزی، نه بر اشک کودک.
و اسماعیل، آن نوجوان صبور، نشان داد که بندگی، فقط اطاعت نیست؛
بندگی یعنی آرام بگویی: “یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ”، یعنی باور کنی که هیچ قربانیای بیثمر نمیماند.
عید قربان، جشن همین فهم عظیم است؛ جشن تسلیم، نه از سر اجبار، بلکه از سر عشق.
جشنی که در آن، ذبح گوسفند تنها نمادیست از ذبح «من». و اینگونه است که قربان، عید رسیدن به خویشتنِ حقیقی است.
در جهانی که انسان هر روز قربانی تمنیات خویش است، عید قربان یادمان میآورد که:
گاهی باید “خواستنها” را قربانی کرد، تا به “شدن”ها رسید. گاهی باید “داشتنها” را رها کرد، تا به “بودن” دست یافت. و گاهی باید “من” را کشت، تا “او” در جان ما متولد شود.
ایام حج است، و دلها به یاد عرفات و مشعر و منا پر میکشد ، اما آنان که نتوانستند به سفر خانهی دوست روند، میدانند که در هر دل پاکی، کعبهای هست، و در هر اطاعت صادقی، ابراهیمی بیدار.
و عید قربان، برای همهی ما، فرصتی دوباره است؛ تا دل را از خویش بتکانیم، تا گوسفند غفلت را قربانی کنیم،
تا به درگاه آن بینیاز، دوباره بگوییم: الهی، تو را دارم، پس دیگر چه میخواهم؟
محمد کریمی