الان که می نویسم، خوب می دانم جایی هستی که باید باشی. ولی همه آنها که تورا می شناسند و هر عصر که آماده عزیمت به یکی از زورخانه های شهر می شوند ،کمی مکث می کنند، از تو یاد می کنند، صدای ضرب و زنگت،نوای خوشت و صوت داوودی ات را به خاطر می آورند.
و چه قدر خلق انسان خوش می شود و بی درنگ فقدان اکبر برجسته،بر جسته ترین مرشد زورخانه بغضی می شود در گلو… برمی خیزم، پاشنه کفشم را بر می کشم، به فکر فرو می روم ،کدام زورخانه را بیابم که صوت خوش اکبر از آن صاتع شود.
از اعماق وجود آرزو می کردم که می بودی که دل خالی می کردیم در زورخانه ات…
ولی چقدر جای تو خالی است ، وقتی اولین باران پاییزی می آید،وقتی باد کلاه از سر بر می دارد،وقتی برف زمین اطرافم را سفید پوش می کند،وقتی زمستان آزار دهنده می آید و مغز استخوان را می سوزاند،وقتی بوی بهار کم کم به مشام می رسد وقتی ماه مبارک می شود ،وقتی بهار زورخانه رخ می نمایاند،وقتی عاشورای حسین میشود،وقتی قرار است گلریزانی شود برای یک از پا افتاده،چقدر سفره ی زمین بدون تو» اکبر برجسته» خالی به نظر می رسد .
ما فرزندان آدم هرگز اولین ها را فراموش نمی کنیم ، هنوز یادم نمی رود که وقتی برای اولین بار چشمم به قوت دستانت که با قدرت بر ضرب می نواختی باور کردم این صدا هرگز از خاطراتم محو نخواهد شد.
و می دانم خانواده بزرگ زورخانه دیگر چون تویی را به خود نخواهد دید و این باور تلخ ترین است.
می دانم همه روزهای سال ، هفته ها، ماه ها، فصول همه ی سال جای اکبر برجسته خالی است اکنون که نیستی و همچنان جای تو خالی است به زمانی می اندیشیدم که بودی و به زمانی که روحمان را جلا می دادی.
امروز جایگاهت خالی است، ضربت دیگر سرانگشتانت را لمس نخواهد کرد و گوش های ما صوت داوودیت را تجربه نمی کند.
جایت خالی خواهد بود و خواهد ماند.
محمد کریمی