ثانیه های سوگوار
ثانیههای سوگوار، ثانیههای تا همیشه اندوهگین، ثانیههای اضطراب؛ حادثه نزدیک است.
دستهایش را به سفر، به سوی بارگاه خداوندی فرستاده است.
خداحافظ گلوی سوخته تاریخ!
بغض، در حنجره خاک میپیچد. خداحافظ!
تمام سرهای دنیا بر گریبان اندوه فرو رفتهاند.
باران، شدیدتر میکوبد از چشمها بر گونهها؛ فراق نزدیک است.
خداحافظ!
صدایش هفت آسمان را میلرزاند از اندوه. ملایک بر سر میکوبند. از پشت تمام پنجرههای جهان، یادش چون خورشید میتابد. تنفس زیر سقفهای این جهان، جانش را در هم ریخته است؛ باید بگذرد.
خداحافظ!
صدای هقهق، شدیدتر میشود، خاطرات میگذرند و چون نسیمی وزان و او نشسته بر توسن دقایق، تندتر میتازد گردنههای عبور را.
صدایش، طنین سالها تلاش است و صبر جبرئیل، سینه به سینهاش ایستاده است و میبارد چون تکه ابری فشرده.
ظهر، غلیظ تر شده است و صدای پیامبر رقیق تر.
خداحافظ!
از جهان بریده و دل بسته به آنچه دلبستگیاش بود. چشمهایش در خور دیدار دوست. دستی در بهار و دستی در خزان؛ آسمان خلاصه شده در چشمهایش