آنها سالها خنداندند، گریاندند، شور آفریدند و نام فرهنگ و هنر ایران را بر بلندای افتخار نشاندند؛ اما امروز، در بستر بیماری و تنهایی، چشم به دری دوختهاند که شاید روزی، یکی از مسؤولان فرهنگ، هنر یا ورزش ملی از آن وارد شود… با گلی، لبخندی، یا حتی یک سلام ساده.
هنر، بیمهر نمیماند؛ اما گاهی هنرمندان میمانند… در سکوت، در بستر بیماری، در حسرت دیداری که هیچگاه نمیرسد.
نامهای بزرگی چون غلامرضا اصانلو، سعید پیردوست ، رضا توکلی و رحمان مقدم، بخشی از حافظهی جمعی ملت ما هستند؛ مردانی که صدایشان، چهرهشان و خاطراتشان با لحظههای کودکی و جوانی ما گره خورده است. اما امروز، پس از یک عمر تلاش و خدمت در مسیر هنر و فرهنگ این سرزمین، در تنهایی روزگار میگذرانند؛ در حالی که گویی هیچ نگاهی از سوی متولیان به سویشان نمیچرخد.
غلامرضا اصانلو، پس از جراحی مغز، هنوز با بیماری دستوپنجه نرم میکند و هیچ مسئولی از خانه سینما یا نهادهای هنری به دیدارش نرفته است. سعید پیردوست، بازیگر خوشنام و همدورهی بزرگان سینما که در آثار ماندگار مسعود کیمیایی نقش آفرید، این روزها در بستر بیماری است؛ با دلی پر از خاطره و نگاهی خسته که تنها همکاران قدیمیاش برایش مرهماند.
رحمان مقدم، هنرمند پیشکسوت سینما و تلویزیون، از جمله چهرههاییاند که در سکوت و دور از هیاهوی رسانه، در انتظار یک «یاد کردن» سادهاند.
شاید بسیاری از این هنرمندان، نیازی به کمک مالی نداشته باشند، اما دلشان در پی مهربانی، احترام و دیداری از سر قدرشناسی است. آنها نیازی به تشریفات ندارند، تنها به نشانی از محبت، به دستی که بر شانهشان بخورد و به یادآوری این حقیقت که فراموش نشدهاند.
فرهنگ یک سرزمین، تنها به آثارش زنده نیست؛ به مردان و زنانی زنده است که آن را آفریدهاند. امروز، وقت آن است که مسؤولان و متولیان هنر، قدمی از سر انسانیت بردارند، نه از وظیفه؛ قدمی کوچک، اما به اندازهی جهان در دل این بزرگان.
تا چشمهای منتظر، دوباره از در لبخند ببیند… نه سکوت.
محمد کریمی