فاجعهای که در بندر شهید رجایی رخ داد، همچون رعدی غمانگیز در آسمان شب درخشید و دلهای بسیاری را در سینههای این سرزمین به لرزه درآورد. انفجار بیخبر، با صاعقهای ناگوار، در دل بندری که روزگاری به آوازهی زنده بودن و رشد خود میبالید، جانهای بیگناه را به خاک سپرد و زخمی بر دل کشور باقی گذاشت.
آن لحظهی تلخ، همچون بادی تند از دریا، در دلها طوفان به پا کرد. صدای وحشتناک انفجار، لحظهای دست از آسمان بر نداشت، و زمین با چشمانی از خون، به آغوش سوگ نشست. زندگیهای بسیاری در یک آن از هم گسستند و در دل این حادثه، خانوادهها بیخبر از سرنوشت عزیزان خود، بر بالهای انتظار پر پر کردند.
در میان غبار و دود، و در سکوتی که همچنان به یاد میآورد، زخمیها و جانباختگان همانند برگهای فروریخته، گواهی بر آن بودند که هیچچیز در این دنیا از ابدیت ثابتتر نیست جز لحظات شوم سرنوشت. انگار خداوند برای بندرعباس از دل دریا، وزیدن بادهایی را فرستاده که به جای آرامش، درد و عزا به همراه آوردند.
دریای بندرعباس، که روزی در آغوش خود کشتیهای امید را در دل داشت، اکنون موجهای خود را برای سوگواری مردم دریاچههای خونین کرده است. آنهایی که رفتند، دیگر در این سرزمین باز نخواهند گشت و جای خالیشان همیشه در دلهای بازماندگان خواهد ماند.
بندر شهید رجایی، به یاد همهی جانباختگان و زخمیهای این حادثه، همچنان با نگاه غمگین خود به دریا مینگرد. این حادثه، نه تنها داغی بر دل این بندر، بلکه بر دل هر ایرانی، چه از دور و چه از نزدیک، نشسته است. اما در دل این درد، امید به بازسازی و بهبود همچنان جرقهای از نور است که شاید روزی تمام این زخمها را التیام بخشد.