بازسیزده رجب رسید و جای پدرم خالی بود

بازهم روز پدر شد و من می دانم او نیست و باید مثل هر سال فقط فاتحه ای بخوانم و در این روز بزرگ در کنار مزارش یادش را گرامی بدارم.
می دانم این چند سطر را بعضی ها نه با چشم که با دل می خوانند که با عمق جان می دانند و درکش کرده اند اما هر چه هست، دلم به امید آن روز شاد است که روزی چشم ما هم روشن شود.
گوش کن بابا… سالها است از شکسته شدن این دل گذشته ، هنوز قطره هایی از اشکهای آن روزها بر چشمانم نشسته ، حالم بهتر نیست از این دل خسته … گرفته دلم ، کجایی که آرامم کنی ، کجایی که این غم یخ زده را در دلم آب کنی. گرفته دلم ، کجایی که به درد دلهایم گوش کنی.

نیستی و من در حسرت این لحظه ها نشسته ام.
نیستی و من بیشتر از همیشه خسته ام در لا به لای برگهای زندگی ،
نیست برگی که از تو ننوشته باشم ، نیست روزی که از تو نگفته باشم، هزار سال هم که بگذرد من در تو و حضورت نفس می کشم.
من آن شانه هایت را می خواهم که پناهم بود. همان یک وجب از شانه ات تمام دارایی ام بود
من آن دست های گرمت را می خواهم که یک عمرعبادت کرد ، با آن نگاه مهربان و آن همه خوبی.
من بی تو طاقت ماندن ندارم این بغض لعنتی…. این بغض لعنتی

وقتی دیروز باران بارید
“آن مرد در باران آمد” را به یاد آوردم
“آن مرد با نان آمد”
یادم آمد که دیگر پدرم در باران با نانی در دست و لبخند بر لب ئنخواهد آمد.
دیروز دلم تنگ شد و با آسمان و دلتنگی‌اش با زمین و تنهائیش با خورشید و نبودنش به یاد پدر سخت گریستم.
پدرم وقتی رفت سقف خانه دلم ترک برداشت. پدرم وقتی رفت دل من سخت شکست….
باز سیزده رجب رسید و جای پدرم خالی بود.
محمد کریمی

قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین دیدگاه‌ها

ورزشی

<script src="https://trustseal.e-rasaneh.ir/trustseal.js"></script> <script>eRasaneh_Trustseal(86051, false);</script>