طبیعت بهار، طبیعت چرخه «تولد ، مرگ ،تولد» است.،همچنانکه در همه تولدها، تن به پختگی و پیری و سپس به مرگ میسپاریم، تا دوباره در تولدی دیگر متبلور شویم، طبیعت نیز ناگزیر است از آنکه تابستان و پاییز و سپس زمستان را بپذیرد، تا به بهار برسد.
از بهار تا زمستان، تحول طبیعت، تدریجی و متداوم است امّا حدوث بهار، پس از مرگِ زمستانی طبیعت، انقلابی حیرتآور است. در زمستان، جسم طبیعت در سرمای خشک و کشنده به ظاهر؛ تن به مرگ میسپارد، امّا جانش زنده است و همین «جان» است که به «جسم» و «روح» حیاتی دوباره در بهار میبخشد و این «راز» هستی است.
بهار می آید؛ تجدید خاطره ای دیگر از خویشاوندی طبیعت و انسان؛ با ردایی سبز برای حضور در جشن شکوفه ها.
بهار می آید؛ با چشمه و کوه و دشت، با باغ و گلزار و پروانه ها، با بلبل و گل، با امید و آرزو .
بهار می آید؛ سرشار از عطر سپیده، عطر طبیعت.
بهار می آید؛ با آیینه ای در دست از حکمت و معرفت ، از آیات و برکات.
بهار می آید؛ با قامتی خجسته و سبزپوش، با آواز قمریان بیدار و عاشق.
بهار می آید؛ برای ستیز با سردی و سستی.
بهار می آید؛ این راز برجسته طبیعت، این تحول بزرگ و این خاطره معطر خاک.
بهار می آید؛ فصل حرکت و برکت، تحول و تغییر، دوستی و عاشقی.
و بهار می آید؛ عطر کمال طبیعت، سرّ عیان شده عظمت خلقت، رمز شگفتی و شادی، سرّ زیبایی و بیداری.
نسیم خوش بهاری، طبیعتی تازه را نوید می دهد.
برگ ها جان می گیرند و چشم اندازی سبز، از پس پنجره های گشوده ، جلوه گری می کند.
سفره های سخاوت و یکرنگی، پهن می شوند. بوی سبزه در فضای رنگارنگ سفره می پیچد.
عطر سیب های سرخ، جای دیگری میان این همه، باز می کند.
دل های یکرنگ و باصفا، آماده می شوند تا به ثانیه های تازه زندگی وارد شوند. تیک تاک ساعت، فضای پرسکوت خانه را پر می کند.
چیزی به ثانیه های آغازین سال نو نمانده است.
یک سال گذشت و واپسین ثانیه، فاصله میان زمان ها را دو نیمه کرد.
« یا مقلب القلوب و الابصار . یا مدبر اللیل و النهار . یا محول الحول و الاحوال . حوّل حالنا الی أحسن الحال « .
چشم ها به روشنی باز می شوند و دل ها به یکدیگر نزدیک و قلب ها آرامش دوباره می یابند در حلول سال نو ،
دل ها گرم به آتیه های مهربانی و صفا می شوند. احساس بهار، نیلوفرانه بر اندام طبیعت می پیچد و زمستان کوچ
می کند.