فروردین برای من حکم جدایی دارد ، حکم جدایی پدر و پسران و ای کاش لحظه ها و دقایق و ساعاتش هرگز فرا نمی رسید .
امروز در سالروز آسمانی شدنت پدر به دقایقی که با تو نفش می کشیدم ، می اندیشم . به روزهایی که به قوت شانه هایت چه قدرتمندانه گام برمی داشتم ، فکر می کنم.
اما امروز نیستی … و باز با گذشت سالها چقدر تو را کم دارم عزتم ، پدرم .
بر سر مزارت می آیم ، به تو فکر می کنم و چه آرام می شوم.
قلم به دست می گیرم ، مکتونات قلبم به نیش خودکار جاری می شود و می نویسم برای تو که نیستی ، که بخوانی ، که ببینی هنوز در پی بوی پیراهنت لحظه هایی را نفس می کشم .
اما تصمیمم را گرفته ام ، می نویسم به نام عزت الله کریمی ، به آدرس بهشت و تصمیم دارم نوشته هایم را یه دست فرشته ها بسپارم تا تقدیم تو کنند.
به سنگ مزارت نگاه می کنم ، از صمیم قلب دلم می خواست همین جا کنار ما باشی. راستی دلت برای ما تنگ نشده است ؟
به خود می گویم عزت الله کریمی ، مردی نبود که دلتنگی کسی را ببیند و آرام بگیرد چه برسد به دلتنگی فرزندانش .
به تصویر مزارت نگاه می کنم همان تصویری که هر زمان دلم برای تو تنگ می شود، آن را بوسه باران می کنم.
دوست دارم برایت بنویسم و با تو صحبت کنم تا شاید اندکی از دلتنگی ام کم شود. اما پدر از دست رفته ام، فرزندانت برای آرامش یافتن ، صدای تو را می خواهند.
هر گاه پیرمردانی که تسبیح به دست می گیرند را می بینم، دلم هوایی می شود، تو و آن تسبیح عقیق و زمزمه اذکار الله که دمی منقطع نمی شد.
ناگهان از جا برمی خیزم .
به اتاق خالی تو می روم و کتابهایت را که روی آنها خاک نشسته است، می بینم، من به اندازه ذره ذره گرد و غبار ، هزاران بار غصه و اندوه می خورم. چقدر دلم می خواهد پشت میز رخصت پهلوان می نشستی ، روزنامه را باز می کردی. غلطهایمان را متذکر می شدی و به دقت تاکیدمان می کردی و با لبخنددوست داشتنی ات دوباره مطالعه را از سر می گرفتی .
روزها چه بی خاصیت شده اند بدون تو پدرجان
برایمان این روزها دعا کن تویی که از آسمان ما را می بینی .
برای ما دعا کن پدر